سلام سلام
10 :5: و در این گرگ و میش سحری،میشوداحساس کرد شوق تپش قلبم، قلبت، قلبمان را برای داشتن جمعه ای به مورخ بیست و ششم فروردین ماه سال نود. چهارمین جمعه و دومین برنامه ی رسمی از دهه ی نهم قرن سیزدهم شمسی .
دست مریزاد به این همه ذوق و شوق و پشتکار. . .
6:20: حرکتی اما با تاخیر از جلوی درب فرهنگسرایی آشنا،فرهنگسرای بهمن.
7:50 : رسیدنی هم با تأخیر به لطف و مرحمت کلان شهر تهران . لطف عالی زیاد. . .
و حالا من و گروه 50 نفره و دامن کوه و روستای آهار و صبح دمی با طراوت و چند عکس یادگاری به مناسبت این همه عشق !
پیشنهاد: ای همسفر بیاموز که میشود با صلابت ترین عنصر طبیعت را عاشقانه دوست داشت.
برای برداشتن گامی، لحظه شماری میکنم،استرسی نهفته در وجودم جریان دارد.
چه می شود امروز؟چه می کند این رقص ابرها بر سر ما؟چگونه می وزد باد؟
و در این موسیقی آرام بلند طبیعت ،چه می سراید زندگی؟؟
حرکت آغاز ! آقایون،خانوما،توی صف !
این صدای آشنای هم نوردیست به نام محسن تقی پور که امروز افتخار سرپرستی به گروه داده اند.
به افتخار ایشون یه دست و هورای بلند !
هیسسسسسسسس . . . . !چه خبرتونه؟!برنامه که زنده نیس!
اطلاعات اضافی واجب الوجود:
مسیر دسترسی به روستای آهار:تهران،جاده لشکرک به سمت فشم،حاجی آباد،اوشان،روستای آهار(پیش به سوی ارتفاعات)
روستای آهار در ناحیه ی شمال شرق تهران و بعد از روستای فشم قرار دارد.
از پسِ ،پس کوچه های آهار سنتی با دیوارهایی گاه،کاهگلی،پهنه ای می کند ناگه فریادت . . . . که بیا بالاتر!
و هم چنان سپیدی ای در آن میان می درخشد،برف !
همه خندان می روند راه از میان درختان گیلاس . . . .
" توی صف "
ای آقا . . . !؟ بعد از مدت ها جمعی شده ایم برای خودمان!
اندکی گپ آزاد . . . . !
خلاصه اینکه از مسیر نسبتا شیبداری می رویم بالای بالا
که کنیم کوهنوردی
که شویم "معتاد عشق به طبیعت "
اگزاً. . . ! که شویم شاد و سلامت
که کنیم صرف،صبحانه ای در امام زاده سید طاهر.(9:50)
بچه ها مقصد بعدی: دشت سکوت،ساعت حرکت 10.40.
امام زاده سید طاهر مزین به گنبدی سبز رنگ و همچنین یک حوض کوچک آبی با فواره ای جوشان . . . .!
10:40: " حرکت " خانوم ها جلو پشت سر استاد تاج بخش!
این بار دیگه خودمون صف رو رعایت کردیم آقای سرپرست!
شمارش میکنیم: 1 . . . 2 . . . 3 . . . .
سینه کش سفید کوه رو بالا می رویم.
عکس می اندازیم!
توقف جایز . . . (اجازه ی حاج آقا)
ژست آزاد!
ناگهان من نبودم،چرا که خیلی غیر منتظرانه سر خورده بودم!
خنده نیز آزاد . . . . !
دشت سفید پوش صدا می کند مرا . . .
این دشت سکوت، خنده ای دارد پنهانی از چمنزارهای سبز نشده ،در دل خود!
چقدر زیباست در فصل رویش . . . !
چگونه آفریدی خدایا؟ که هم آمیخته با آسمان هم با کوه . . .
رسیدیم . . . . چند لحظه ای دور هم می نشینیم . . . . نگاهی می اندازیم . . . . سُری می خورند . . . . خنده ای می کنیم . . . . آوازی می خوانیم . . . .
کووچَلَرَ سو سَپ میشم،یار گَلَندهَ تُزُل ماسین . . .
جماعتی را جا می گذاریم،به ارتفاعات 3000 متری توچال از منطقه ی اوشان می رویم.
صدایی بلند می شود: " خانوم ها عالی می آیند "
صدای سرپرست خانوم ها ،خانوم دکتر گچلو . . . !
به افتخارشان یک کف بلند . . . !
برنامه زنده است. بلند تر Please . . . !
حاج آقا تجربه ای در اختیار می گذارند . . . آنکه آن وسط می بینید قله ی کلون بستک است و کمی چپ تر قلعه دختر است و آن یکی مهرچال. . . . .
مقصد نهایی آن تخته سنگ هاست!
جماعت جا گذاشته را می دیدیم
دستی تکان می دهیم اما نمی دیدند و شاید آنها نیز و ما نمی دیدیم ...!!!
نکته آموزشی : آدمی آنقدر کوچک است که کمی آن طرف تر را نمی بیند . . . . مرحبا به این همه دبدبه و کبکبه !
ساعت 1:30 رسیدیم.
جیغی می زنیم،خودی نشان می دهیم
آبی می نوشیم،میوه ای می خوریم ،عکسی می اندازیم . . . . !
اینجا! آنجا ...نه! ضد نور است!
بچه ها وقت رفتنه!از این طرف . . . !
به جماعت جا مانده ملحق می شویم . . .
همگی با هم رهسپار امام زاده می شویم تا این بار ناهار نوش جان کنیم!
پیشنهاد:از این هفته هماهنگ باشیم که همگی با هم سالاد الویه نیاریم.اوکی؟
خوشحال و خندان و پر انرژی حرکت به سمت مبدا اولیه
زمان برنامه رو به اتمام
هم شاد و هم دل تنگ
5:30: خانوما سوار مینی بوس و آقایون سوار اتوبوس.
سوار شدیم،حرکت ...
بچه ها خواب ممنوع!
volumدادن آقای راننده به موزیک. ما هم که از خدا خواسته !
آقایون که یا خواب بودن یا تو فکر!
هیجان و سر و صدای ما رو که دیدن خودی نشان دادن!
و حالا تک تک سلول هایم در فضا و زمان شناورند.